احسن الحدیث

احسن الحدیث

«الله نزّل "أحسن الحدیث " کتاباً متشبها....»(زمر/23)

خدا زیباترین سخن را [به صورت] کتابى متشابه متضمن وعد و وعید نازل کرده است آنان که از پروردگارشان مى‏هراسند پوست بدنشان از آن به لرزه مى‏افتد سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مى‏گردد این است هدایت‏خدا هر که را بخواهد به آن راه نماید و هر که را خدا گمراه کند او را راهبرى نیست (زمر/23)

 حــديـث عـشـق

هر اندازه که دلتان مى‌خواهد بیاموزید اما (بدانید که) تا به علم عمل نکنید خداوند هرگز از آن (علم) به شما سودى نمى‌رساند، زیرا علما به عمل کردن اهتمام مى‌ورزند و نادانان به روایت کردن.

"امام صادق"

"آرشیو حدیث عشق"

 

تــدبــر در قــرآن

آیه قرآن

تلنگـریــ از جنس قرآنـــ

احسن الحدیث

«هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ»

«اوست که آرامش را در دل های مؤمنان نازل کرد»

فتح/4

"آرشیو تلنگرها"

 حضرت بارانـــ

اوقــات شــرعــي 

اوقات شرعی

۲۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

 


دریافت
مدت زمان: 30 ثانیه 

 

۱۰ نظر ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۱۳
احسن الحدیث



وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریماً  [اسراء آیه 23]

و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکى کنید! هر گاه یکى از آن دو، یا هر دوى آنها، نزد تو به سن پیرى رسند، کمترین اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو!

 

علامه طهرانی در کتاب نور ملکوت قرآن می فرماید:

 یکروز در طهران، براى خرید کتاب، به کتاب فروشى رفتم، مردى در آن أنبار براى خرید کتاب آمده، ...کتابهاى لازم را جمع کند؛ و آماده براى خروج شد  که: ناگهان گفت: حبیبم الله. طبیبم الله یارم. یارم. جونم. جونم.

[فهمیدم از صاحب دلان است] گفتم: آقاجان! درویش جان! تنها تنها مخور، رسم أدب نیست!

... در اینحال ساکت شد، و گریه بسیارى کرد؛ و سپس شاد و شاداب شد، و خندید.

گفتم: أحسَنت! آفرین! من حقیر فقیر وامانده هستم. انتظار دعاى شما را دارم!

گفت: الحمدلله راهت خوب است. سیّد! سر به سرما مگذار! من بیچاره وامانده‏ام؛ تو هم بارى روى کول ما میگذارى؟!

گفتم: عنایات از جانب خداوند است. ولى آیا به حسب ظاهر براى این عنایاتى که به شما شده است؛ سبب خاصّى را در نظر دارى؟!

گفت: بلى! من مادر پیرى داشتم، مریض و ناتوان، و چندین سال زمین گیر بود؛ خودم خدمتش را مینمودم؛ و حوائج او را برمیآوردم؛ و غذا برایش میپختم؛ و آب وضو برایش حاضر میکردم؛ و خلاصه بهر گونه در تحمّل خواسته‏ هاى او در حضورش بودم. و او بسیار تند و بد اخلاق بود. بَعْضاً فحش میداد؛ و من تحمّل میکردم، و بر روى او تبسّم میکردم. و بهمین جهت عیال اختیار نکردم، با آنکه از سنّ من چهل سال میگذشت. زیرا نگهدارى عیال با این خلقِ مادر مقدور نبود ...  فلهذا به نداشتن زوجه تحمّل کرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.

گهگاهى در أثر تحمّل ناگواریهائى که از وى به من میرسید؛ ناگهان گوئى برقى بر دلم میزد، و جرقّه‏اى روشن میشد؛ و حال خوش دست میداد، ولى البته دوام نداشت و زود گذر بود.

تا یک شب که زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او میگستردم، تاتنها نباشد، و براى حوائج، نیاز به صدا زدن نداشته ‏باشد در آن شب که من قلقلک را (کوزه را) آب کرده و همیشه در اطاق پهلوى خودم میگذاردم که اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم او در میان شب تاریک آب خواست.

فوراً برخاستم و آب کوزه را در ظرفى ریخته، و باو دادم و گفتم: بگیر، مادر جان!

او که خواب آلود بود؛ و از فوریّت عمل من خبر نداشت؛ چنین تصوّر کرد که: من آب را دیر داده ‏ام؛ فحش غریبى به من داد، و کاسه آب را بر سرم زد. فوراً کاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگیر مادر جان، مرا ببخش، معذرت میخواهم! که ناگهان نفهمیدم چه شد؟

إجمالًا آنکه به آرزوى خود رسیدم؛ و آن برق ها و جرقه‏ها تبدیل به یک عالمى نورانى همچون خورشید درخشان شد؛ و حبیب من، یار من، خداى من، طبیب من، با من سخن گفت. و این حال دیگر قطع نشد؛ و چند سال است که ادامه دارد.  [نور ملکوت قرآن(ج‏1) ، ص: 141 با اندکی تلخیص ]

 

 

۱۳ نظر ۲۸ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۷
احسن الحدیث
۲۸ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۲۸
احسن الحدیث


در عصر امام هادی (علیه السلام) شخصی بنام عبدالرحمن ساکن اصفهان و پیرو مذهب تشیع بود (با توجه به اینکه در آن زمان ، شیعه در اصفهان کم بود) از عبدالرحمن پرسیدند چرا تو امامت امام هادی (علیه السلام)  را پذیرفتی نه غیر او را.

در پاسخ گفت :

من فقیر بودم ولی در جرات و سخن گفتن قوی؛ درسالی همراه جمعی از اصفهانی ها به عنوان اینکه به ما ظلم می شود برای شکایت به شهر سامره نزد متوکل (دهمین خلیفه عباسی) رفتیم ، کنار در قلعه متوکل منتظر اجازه ورود بودیم ، ناگهان شنیدم که متوکل دستور احضار امام هادی (علیه السلام) را داده تا او را به قتل برساند.

من به یکی از حاضران گفتم :این کیست که فرمان به احضار او و سپس ‍ اعدام او داده شده است ؟

در جواب گفت :این کسی است که رافضی ها (شیعه ها) او را امام خود می دانند، من تصمیم گرفتم در آنجا بمانم تا ببینم کار به کجا می کشد.

بعد از ساعتی دیدم امام هادی سوار بر اسب آمدند، مردم تا او را دیدند در طرف راست و چپ اسب او به راه افتادند، همین که چشمم به امام هادی خورد محبتش بر دلم جای گرفت ، دعا کردم که خداوند وجود نازنینش را از شر متوکل حفظ کند، همچنان ناراحت و نگران بودم و دعا می کردم که امام در میان جمعیت به من رسید و فرمود:

خداوند دعایت را مستجاب می کند، و مال و فرزند و عمرت زیاد خواهد شد.

من از اینکه امام چنین از نهان خبر داد متحیر شدم بطوری که رنگم تغییر کرد .

حاضران گفتند چه شده ؟ چرا چنین حیرت زده ای ؟

گفتم :خیر است ولی اصل ، ماجرا را به کسی نگفتم . بعدا که به اصفهان برگشتم کم کم بر مال و فرزندم افزوده شد و غنی شدم ، و اکنون بیش از هفتاد سال دارم این بود علت تشیع من که این گونه به حقیقت رسیدم.

[ الثاقب فی المناقب: صفحه 549،؛ کشف الغمة: جلد 2، صفحه 389 ؛ بحار، جلد 50، صفحه 141، حدیث 26 و ...]


اگر کسی برای امامش دعا کند ، امام برای او دعا می کند


۱ نظر ۲۸ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۲۶
احسن الحدیث

 

 


دریافت

یک دقیقه و چهل و سه ثانیه به حرف رهبر گوش کنیم

 

 

امام صادق(ع):

«هر کس در دوران جوانی قرآن را قرائت کند در حالی که به آن ایمان دارد، قرآن باگوشت و خونش آمیخته می شود»

 

۹ نظر ۲۷ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۳۷
احسن الحدیث

سید حسین نوجوان بود که توسط ساواک دستگیر شد

رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلاً خوب نیست

اتاق های زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملاً غیربهداشتی بود

به سید حسین گفتم: چه چیزی لازم داری برات بیارم؟

بهم گفت: فقط یه جلد قرآن برام بیارین ...

                         خاطره ای از زندگی سردار شهید سید حسین علم الهدی

                         منبع: کتاب لحظه های آشنا ، صفحه 11


۲۶ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۴۰
احسن الحدیث


خداوند متعال فرمود: 

"اَنَا عِندَ المُنکسرهِ قُلوبُهُم"...


کسی که دلش شکست، حالتی مثل اضطرار پیدا می کند، اضطرار یعنی اینکه نگاه کنی ببینی هیـــچ راهی نداری، بیچاره شده ای! خداوند متعال می فرماید اگر دلت شکست، واقعاً از عمق وجود حس کردی هیچ پناهگاهی نداری، من در کنار تو هستم...انسان وامانده وقتی میبیند وسط طوفان مشکلات گیر کرده، تازه میبیند که چقـــــدر تنهاست! به قولی تازه از خواب بیدار می شود! اینجا دیگر عمیقاً حس می کند "لا اله الّا الله"...اینجا می فهمد راه فراری ندارد و حالا دیگر امیدش فقط بخداست!!!!

ایراد ما اینجاست که اکثر وقتها در دنیا خیال میکنیم غیر از او چاره ای داریم...خیال می کنیم این اسباب دنیوی...این افراد کسی به خودی خود میتواند دست ما را بگیرد، یا کمکی کند...خیال می کنیم تا فردا و ماه دیگر و سال آینده و...حتماً قرار است زنده باشیم..خیال باطل است...

حالا چرا دائماً این خیالات را داریم؟ چون ذکر نمی گوییم...یاد خدا نمی کنیم....وقتی مثلاً در خیابان راه می رویم، به فکر زمین و زمان هستیم الّا آن کس که باید باشیم! از علمای مشهور هم عصر ما کسی بوده که روزی 7000 بار سوره توحید را میخوانده...

کسی که به یاد خداست، غفلت نمی کند، تغافل ندارد...

کم یاد خدا می کنیم! :(

جز تو ام نیست نظر جانب دیگر، چه شود

گر کنی سوی من از مِهر نگاهی گاهی؟

۲۴ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۲۳
احسن الحدیث



سلام بر بانویی که حجتِ حجت خداست...

سلام بر مهربان ترین مادر، همسر و دختر عالم...

سلام بر بانویی که چادر خاکیش، سند حقانیت باور من است...

۲۰ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۰۲
احسن الحدیث

بسم الله الرحمن الرحیم

إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ 1

فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ 2

إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ 3

بیان نعمت‌ «خیر کثیر» از طرف خداوند به پیامبر و لزوم ادای شکر این نعمت [مهمترین مصداق خیر کثیر، دختر گرامی پیامبر حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) هستند و بهترین شکرگزاری این نعمت نماز خواندن و قربانی کردن است]

قسمتی از بیانات رهبر درمورد زندگی حضرت زهرا(ص) میتوانید از اینجا بشنوید و دانلود کنید

ادامه ی مطلب متن بیانات

۶ نظر ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۵۲
احسن الحدیث


تار و پود و وجود حسن رو قرآن فرا گرفته بود

یه روز دیدم ایستاده و قرآن می خونه

چند قدمی اش بودم که صدای انفجاری بلند شد

نگاش کردم و دیدم بدنش تکه تکه شده

سر از بدنش جدا و روی زمین افتاده بود

اما تا چند لحظه لب های قشنگش داشت قرآن می خوند...

                        خاطره ای از زندگی شهید حسن قدومش

                        منبع: کتاب روایت مقدس ، صفحه 61

موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۴۳
احسن الحدیث

هدایت به بالا