احسن الحدیث

احسن الحدیث

«الله نزّل "أحسن الحدیث " کتاباً متشبها....»(زمر/23)

خدا زیباترین سخن را [به صورت] کتابى متشابه متضمن وعد و وعید نازل کرده است آنان که از پروردگارشان مى‏هراسند پوست بدنشان از آن به لرزه مى‏افتد سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مى‏گردد این است هدایت‏خدا هر که را بخواهد به آن راه نماید و هر که را خدا گمراه کند او را راهبرى نیست (زمر/23)

 حــديـث عـشـق

هر اندازه که دلتان مى‌خواهد بیاموزید اما (بدانید که) تا به علم عمل نکنید خداوند هرگز از آن (علم) به شما سودى نمى‌رساند، زیرا علما به عمل کردن اهتمام مى‌ورزند و نادانان به روایت کردن.

"امام صادق"

"آرشیو حدیث عشق"

 

تــدبــر در قــرآن

آیه قرآن

تلنگـریــ از جنس قرآنـــ

احسن الحدیث

«هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ»

«اوست که آرامش را در دل های مؤمنان نازل کرد»

فتح/4

"آرشیو تلنگرها"

 حضرت بارانـــ

اوقــات شــرعــي 

اوقات شرعی

۴ مطلب با موضوع «شهـدا» ثبت شده است

هرگز تندخویی ازش ندیدم

اما یه روز دیدم با عصبانیت وارد خونه شد

با تعجب دست از شستن لباس کشیدم و به اتاق رفتم

دیدم مشغول خواندن قرآن شده

پرسیدم: «طوری شده مادر؟ خدا نکنه که تو رو کج خلق ببینم.»

بدون اینکه نگاهش را از روی قرآن برداره ، گفت:

«چیزی نیست ، اجازه بدهید کمی قرآن بخونم

می ترسم الان حرفی بزنم که به گناه ختم بشه »

من هم از کنجکاوی دست برداشتم

بعد از مدتی کوتاه خودش اومد سراغم

علت ناراحتی اش رو که پرسیدم ، گفت:

امروز چند تا معلم زن با یک وضعی آمدند مدرسه روستا برای شرکت در جلسه امتحان

به محض ورود هم با مردان دست دادند.

من هم از اینکه حریم خدا شکسته شد، خیلی ناراحت شدم»   

                                             خاطره ای از زندگی شهید رجبعلی آهنی

                                             منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه 319


۱۶ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۰
احسن الحدیث

سید حسین نوجوان بود که توسط ساواک دستگیر شد

رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلاً خوب نیست

اتاق های زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملاً غیربهداشتی بود

به سید حسین گفتم: چه چیزی لازم داری برات بیارم؟

بهم گفت: فقط یه جلد قرآن برام بیارین ...

                         خاطره ای از زندگی سردار شهید سید حسین علم الهدی

                         منبع: کتاب لحظه های آشنا ، صفحه 11


۲۶ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۴۰
احسن الحدیث


تار و پود و وجود حسن رو قرآن فرا گرفته بود

یه روز دیدم ایستاده و قرآن می خونه

چند قدمی اش بودم که صدای انفجاری بلند شد

نگاش کردم و دیدم بدنش تکه تکه شده

سر از بدنش جدا و روی زمین افتاده بود

اما تا چند لحظه لب های قشنگش داشت قرآن می خوند...

                        خاطره ای از زندگی شهید حسن قدومش

                        منبع: کتاب روایت مقدس ، صفحه 61

موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۴۳
احسن الحدیث

۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۲۳
احسن الحدیث

هدایت به بالا