یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ ...
ای کسانی که ایمان آورده اید پرهیزگاری پیشه کنید و وسیله ای برای تقرب به خدا انتخاب کنید
حــديـث عـشـق
هر اندازه که دلتان مىخواهد بیاموزید اما (بدانید که) تا به علم عمل نکنید خداوند هرگز از آن (علم) به شما سودى نمىرساند، زیرا علما به عمل کردن اهتمام مىورزند و نادانان به روایت کردن.
"امام صادق"
تلنگـریــ از جنس قرآنـــ
«هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ»
«اوست که آرامش را در دل های مؤمنان نازل کرد»
فتح/4
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ ...
ای کسانی که ایمان آورده اید پرهیزگاری پیشه کنید و وسیله ای برای تقرب به خدا انتخاب کنید
از ابن مسعود راجع به ایّام البیض سؤال کرده و گفتم: سبب نامیدن این ایّام به «ایام البیض» چیست و چگونه شنیده اى؟
ابن مسعود گفت: از نبىّ اکرم(ص) شنیدم که مى فرمودند:
هنگامى که جناب آدم علیه السّلام عصیان پروردگارش را نمود منادى از عرش ندا داد:
اى آدم از جوار رحمت من بیرون شو زیرا کسى که عصیان مرا کند در جوار من نیست، آدم گریست و فرشتگان نیز گریستند، پس حق عزّ و جل جبرئیل را نزد آدم فرستاد.
جبرئیل آدم را در حالى که سر تا پا سیاه شده بود به زمین فرود آورد، فرشتگان وقتى آدم علیه السّلام را با این هیئت دیدند به ضجّه در آمده و گریستند و سخت نالیده و به درگاه حق تعالى عرضه داشتند: پروردگارا مخلوقى را آفریدى و از روح خود در او دمیدى و فرشتگانت را به سجده کردنش وادار نمودى حال با یک گناه رنگ سفیدش را به سیاهى مبدّل فرمودى!؟
منادى از آسمان ندا کرد: امروز را براى پروردگارت روزه بگیر، آدم علیه السّلام آن روز را که موافق با روز سیزدهم از ماه بود روزه گرفت، پس ثلث سیاهى از حضرت محو و زائل گشت سپس منادى در روز چهاردهم نداء کرد: امروز را براى پروردگارت روزه بگیر، جناب آدم علیه السّلام آن روزه را هم روزه گرفت و ثلث دیگر از سیاهى زائل گردید، روز پانزدهم باز منادى نداء کرد و حضرتش را به گرفتن روزه دعوت نمود، حضرت آن روز را هم روزه گرفتند، ثلث دیگرش نیز سفید گشت و بدین ترتیب تمام سیاهى او زائل گردید و به همین خاطر این ایّام به ایّام البیض موسوم شد چه آنکه در همین ایّام حق تعالى سفیدى آدم را به وى بازگرداند،بعد منادى از آسمان نداء کرد
اى آدم این سه روز را براى تو و فرزندانت قرار دادم، کسى که این ایّام را در هر ماه روزه بدارد گویا تمام دهر را روزه گرفته است.
علل الشرائع-ترجمه ذهنى تهرانى، جلد 2، صفحه : 235
وَ هُوَ الَّذِى یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ یَعْفُواْ عَنِ السَّیَِّاتِ وَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُون(سوره شوری آیه 25 )
و اوست کسى که از بندگانش توبه می پذیرد و از گناهان در می گذرد و آنچه را که می کنید، می داند.
تومسجد دانشگاه حاج آقا یه حرف قشنگی زدن
گفتن ما وقتی میبخشیم میگم خب بخشیدمت ولی برو... بروها... دیگه اینورا نبینمت...
ولی خدا وقتی میبخشه میگه:
بخشیدمت که بیای، صد بار اگر تو به شکستی بازهم بیا .... تو فقط بیا،
یه قدم هم که بیای من صد قدم میام.... فقط تو برگرد...
و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکى کنید! هر گاه یکى از آن دو، یا هر دوى آنها، نزد تو به سن پیرى رسند، کمترین اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو!
علامه طهرانی در کتاب نور ملکوت قرآن می فرماید:
یکروز در طهران، براى خرید کتاب، به کتاب فروشى رفتم، مردى در آن أنبار براى خرید کتاب آمده، ...کتابهاى لازم را جمع کند؛ و آماده براى خروج شد که: ناگهان گفت: حبیبم الله. طبیبم الله یارم. یارم. جونم. جونم.
[فهمیدم از صاحب دلان است] گفتم: آقاجان! درویش جان! تنها تنها مخور، رسم أدب نیست!
... در اینحال ساکت شد، و گریه بسیارى کرد؛ و سپس شاد و شاداب شد، و خندید.
گفتم: أحسَنت! آفرین! من حقیر فقیر وامانده هستم. انتظار دعاى شما را دارم!
گفت: الحمدلله راهت خوب است. سیّد! سر به سرما مگذار! من بیچاره واماندهام؛ تو هم بارى روى کول ما میگذارى؟!
گفتم: عنایات از جانب خداوند است. ولى آیا به حسب ظاهر براى این عنایاتى که به شما شده است؛ سبب خاصّى را در نظر دارى؟!
گفت: بلى! من مادر پیرى داشتم، مریض و ناتوان، و چندین سال زمین گیر بود؛ خودم خدمتش را مینمودم؛ و حوائج او را برمیآوردم؛ و غذا برایش میپختم؛ و آب وضو برایش حاضر میکردم؛ و خلاصه بهر گونه در تحمّل خواسته هاى او در حضورش بودم. و او بسیار تند و بد اخلاق بود. بَعْضاً فحش میداد؛ و من تحمّل میکردم، و بر روى او تبسّم میکردم. و بهمین جهت عیال اختیار نکردم، با آنکه از سنّ من چهل سال میگذشت. زیرا نگهدارى عیال با این خلقِ مادر مقدور نبود ... فلهذا به نداشتن زوجه تحمّل کرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.
گهگاهى در أثر تحمّل ناگواریهائى که از وى به من میرسید؛ ناگهان گوئى برقى بر دلم میزد، و جرقّهاى روشن میشد؛ و حال خوش دست میداد، ولى البته دوام نداشت و زود گذر بود.
تا یک شب که زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او میگستردم، تاتنها نباشد، و براى حوائج، نیاز به صدا زدن نداشته باشد در آن شب که من قلقلک را (کوزه را) آب کرده و همیشه در اطاق پهلوى خودم میگذاردم که اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم او در میان شب تاریک آب خواست.
فوراً برخاستم و آب کوزه را در ظرفى ریخته، و باو دادم و گفتم: بگیر، مادر جان!
او که خواب آلود بود؛ و از فوریّت عمل من خبر نداشت؛ چنین تصوّر کرد که: من آب را دیر داده ام؛ فحش غریبى به من داد، و کاسه آب را بر سرم زد. فوراً کاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگیر مادر جان، مرا ببخش، معذرت میخواهم! که ناگهان نفهمیدم چه شد؟
إجمالًا آنکه به آرزوى خود رسیدم؛ و آن برق ها و جرقهها تبدیل به یک عالمى نورانى همچون خورشید درخشان شد؛ و حبیب من، یار من، خداى من، طبیب من، با من سخن گفت. و این حال دیگر قطع نشد؛ و چند سال است که ادامه دارد. [نور ملکوت قرآن(ج1) ، ص: 141 با اندکی تلخیص ]